نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار بارانی

روشنا خوابیده و زینا رفته خانه مادربزرگش،

باران می بارد

بعد از دیروز!که در بستر بیماری افتاده بودم و بی نهایت ضعف داشتم و هرچه می خوردم سیر نمی شدم!

خانه ترکیده بود، سینک از ظرف مملو و ماشین ظرفشور و کابینت ها خالی!

امروز اول در آرامش به بچه ها رسیدم،بعد اپلیکیشن رژیم که( جو گیر شدم و خریدم) را باز کردم،صبحانه یک پکیج جالب داشت برای من که از صبحانه دلخوشی ندارم!

ناهار می پختم در حالی که روشنا نق نق خواب داشت و زینا عملا نمی گذاشت او در هیچ اتاقی بخوابد!بدخلقی می کرد و بهانه تبلت داشت،آقای میم صبحانه می خواستند و من ....

من در همان خط آرام سیر می کردم!

باران می بارید...ناهار می خوردیم ،هوا تاریک شده بود از ابرهای تیره که زینا شال و کلاه کرد رفت خانه ی مادربزرگش،

اول رفتم پیش روشنا خوابیدم...یک خواب کوتاه اما دلچسب

بعد سر صبر از آشپزخانه شروع کردم به جمع کردن

آقای میم رفت خرید و من در سکوت خانه،همه جا را مرتب کردم 

و لذت بردم..‌‌.

باران شدت بیشتری گرفته بود که به خودم قول دادم آخرشب با یک لیوان قهوه جشن می گیرم

اما یادم آمد باید سر ساعت بخوابم...بی خوابی مرا از این خط صاف خارج می کند

من این خط صاف بارانی را دوست دارم

روزنگار

معجزه اتفاق افتاد....زینا آنقدر آرام شده که باورم نمی شود...امروز کمی بیشتر خوابیدم،آبریزش و بدن درد داشتم،روشنا کنارم خواب بود و زینا بیدار، خودش صبحانه اش را بی آنکه من را صدا کند از یخچال آورد!

بلند شدم و برایش آبلیمو عسل درست کردم ویتامین هایش را دادم،در زدند،سریدار با بدخلقی گفت کفش ها را بردارید،زینا دوباره بی صدا و غر!کفش ها را گذاشت داخل جا کفشی،

خواست برود خانه دوستش(کرونا ندارم نگران نباشید!)گفتم لباس هایت تمییز نیست،موهایت مرتب نیست

گفت لباس هایش را دوست دارد اما برس و گل سر آورد برای موها

قبول کردم،هرچند دوست نداشتم با لباس کثیف برود(خیلی کثیف نبود،یی دوتا لک شکلات داشت 

خواب بودم که آقای میم آمده بود و غذا کشیده بود برای زینا،

او هم بدون جمله مخصوص اش که" مامان باید بهم غذا بدهد"داشت غذا می خورد...

این سه ماه که روشنا دنیا آمده بود فراموش کرده بودم که زینا هم بچه است،بچه ی کوچک شش ساله ای که آزادی و انعطاف می خواهد،مهربانی و صبر،نه بکن نکن و گیر دادن های از سر دلسوزی...دخترک بی دندان شیرینم❤


شب نگار

امروز...باید امروز  را قاب کنم بزنم به دیوار خانه!

بس که آرام بودم،آرامِ آرام...نه افسرده نه پرانرژی،خوش به حال آدم هایی که همیشه در این خط صاف زندگی می کنند

آدم هایی که هیجان کنترل شده دارند،غم و شادی در دلشان موج ایجاد نمی کند...

امروز تصمیم نگرفته بودم که آرام باشم(اینجور وقت ها برعکس می شود)،فقط می خواستم مثل دیروزنباشم،سیستم "حرف را یکبار بگو" را اجراکردم

نود و هشت درصد جواب منفی بود،زینا می خواست کاری بکند تا من عصبی بشوم،آجیل را ریخت روی فرش،آب هم روی آجیل ها،به بهانه لباس پوشیدن تمام کشو لباس ها را خالی کرد بیرون،اسباب بازی را ریخت روی تخت،وسایل آبرنگ ،مقوا و چسب تو پذیرایی،روشنا هم خوابش می آمد و چرت های کوتاه میزد و نق و نق....

نشستم روی مبل آرام به زینا که می چرخید و شاد بود نگاه کردم،به ناهار آماده نشده،به روشنای ناآرام،به خودم،خواب آلود و خسته...

زودپز به کمک ناهار آمد،و خواب یک ساعت من و روشنا حالم را بهتر کرد،زینا هم کاملا اتفاقی به خانه عمه اش دعوت شد!

موقع شام همه چیز بهتر بود و من هنوز آرام بودم...

روزنگار بارانی

هوای بارانی امروز،پاداش صبوری و خوش خلقی من در برابر زیناست

شب نگار

گاهی دلم می خواهد،نیمه شب که مغزم از کار بی نهایت خانه و بچه ها دارد منفجر می شود،وقتی تمام روز زینا با لجبازی و مانورهای اعصاب خرد کن صبر و حوصله من را به چالش کشیده،روشنا تمام غروب تا نیمه شب را به غر و گریه گذرانده،

مثل آقای میم لباس ورزشی بپوشم بروم بیرون و سیگار بکشم....

چرا سیگار؟

انگار دلم خنک می شود...یکجور دهن کجی به همه ی آدم ها و شرایطی که من را نشاندند اینجا....وسط این همه خشم و خستگی و تنگنا...اما به جایش وقتی قصه شب تمام می شود و لالایی پخش می کند،همزمان که روشنا را تکان می دهم اشک می ریزم،همین دوقطره کافی است تا فشار روز طولانی را از سرم و قلبم بگذراند

****

یک ربع بعد که هردو بعد از گریه (زینا هم تازگی ها برای هرچیز کوچکی گریه و داد راه می اندازد)،خوابیدند،

تنها شدم و فقط صدای تیک تیک ساعت و نفس های روشنا به گوشم می رسد،دیگر سیگار نمی خواهم در عوض به فردا فکر می کنم که صبح قبل از ۹بیدار بشوم تا مثل امروز کارها به ظهر نکشد،ناهار چی بپزم؟با زینا چه بازی کنیم؟

بیشتر از امروز زینا را بغل کنم و ببوسم❤