نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار،مخالفت با خودسانسوری و خوش بینی اضافه!!!

دوستی از اینکه  نمی خواهد حال بدش را در وبلاگش انتشار بدهد نوشته بود،

من کی آن را خواندم؟امروز هفت صبح وقتی روشنا از ساعت پنج صبح مرتب استفراغ کرده بود و آورده بودیمش دکتر و داخل ماشین منتظر نوبت مان بودیم و آقای میم رفته بود همان نزدیک مطب دکتر مذکور برای مادر کرونایی بدحالش از دکتر عفونی وقت بگیرد،

صاف و ساده بگویم از بعد تولد روشنا حال من بد شد،فشار و استرس بی وقفه ای داشتم که من را مجبور کرد برای کمی عوض شدن حال و هوایم اینجا را برپا کنم،

بیشتر نوشته هایم حس خوبی ندارند،چون "من" از لحظات زندگی ام علی رغم داشتن نعمت های بسیار حس خوبی نمی گرفتم و نمی گیرم،

توانایی جسمی و روانی من به همه جای زندگی ام نمی رسد،به خودم که بماند،پس تا چندسال آینده وضع زندگی و حال من حکایت از چاله به خط صاف رسیدن است،(چاله همین ماه اخیر و موقعیت های مشابه است که هی سختی ها بیشتر می شود)

به قله ای که خواسته و هدفم باشد فعلا نمی رسم

پس طبیعی است با کسی که در مسیر خواسته ها و اهدافش هست،کمی چاله و چالش دارد  نتیجه تلاش هایش را در کوتاه مدت می بیند و شاد می شود،شرایط متفاوتی دارم،

هرچند کرونا رمق همه را گرفته،اصلا همین قرنطینه و مدرسه آنلاین حال بچه ها را منفی کرده،همین تعطیلی ها همراه با گرانی ها،همین خبر مرگ و ابتلای هر روزه،همین که نمی دانم روشنا بعد از عفونت ادراری کرونا گرفته یا قبلش و آلان دوباره به ویروس آلوده شده،همین که جرات نمی کنم بروم خانه ی مادرم تا این بی خوابی ها و خستگی هایم چندساعتی جبران بشود،مگر می شود حال خوب داشت و این ها را نادیده گرفت؟

متاسفانه من آدم مثبت اندیشی نیستم ترجیح می دهم واقع بین باشم تا خوش بین

اما 

می دانم سال بعد اوضاع به این بدی نیست،همان طور که پارسال این موقع شرایط به مراتب سخت تری  داشتم

(دوست داشتید به آرشیو سر بزنید)

پس دوست عزیز وبلاگی لطفا خودسانسوری نکن و بپذیر حال بد خودت را

روزنگار

رفتم سمت سماور برقی تا کمی آب گرم برای خودم بریزم،نگاهم به گلدان بنفشه آفریقایی افتاد که پرگل و شاداب سرجایش نشسته،

قریب به یک ماه کانتر آشپزخانه یک سوم اش در اشغال داروهاست و بقیه اش در اختیار ظرف های کثیف که گروه گروه شسته می شوند و می روند سرجایشان،

در این یک ماه بیماری و مریض داری،در بین شلوغی ها و کثیفی های آشپزخانه،فقط این گلدان سرحال است،نتیجه دوماه رسیدگی مدام من به او،

کاش دستی بود دوماه به من می رسید،دستی به سر و گوشم می کشید،

حواسش به حال گل و برگ هایم بود،

اما حیف و صد حیف که انسان را تنها آفرید....