نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

آمدیم خریدشب سال نو،
دنبال سبزه هستم،اما یا تمام شده یا خیلی گران!
مردم مثل سال های قبل در شور و غوغای عید در هم می روند و می آیند فقط یک ماسک زدند!
هم خوشحالم،خوشحال که امسال مثل پارسال نشد،
بغ کنیم گوشه ی خانه،بدون هفت سین و شلوغی های دم عید،سال نو شد
و هم نگران
اگر بعد از عید همه چیز به تلخی برود،چه؟

شب نگار

خانه تکانی به سبک من شبیه خانه ویرانی!است

یعنی همه چیز را آنقدر بهم می ریزم که بعد تمام شدن کارها،اهل خانه از ذوق مرتب بودن سکته!!!می کنند!

امسال اما سرعتم از همیشه کمتر و موانع!!!بیشتر هستند!

هرشب به خودم می گویم چرا با این شرایط شروع کردی!امسال با داشتن روشنای بهانه گیر و چسبنده واقعا لازم نبود

اما ذوق تمام شدن کارها و چیدن هفت سین در روز شنبه مرا به ادامه دادن ترغیب می کند!

پ.ن:برای زینا گواش گرفتم تخم مرغ سفالی رنگ کنیم!

پ.ن:جوانه های ماش را ریختم تو سوپ روشنا!!باید سبزه بخرم!

پ.ن:معلوم دارم بعد از سه سال هفت سین می چینم؟؟؟

شب نگار

برف می بارد!

امروز خانه تکانی را شروع کردم،

اما با این برف حس می کنم باید برگردم به عقب!

چرا همچین شد؟؟؟؟

شب نگار

آدم بازارگردی نیستم،مگر اینکه بسیار بیکار باشم و یک لیست بلند بالا از نداشته هایم،

آقای میم اما اهل بازارگردی است!برعکس بیشتر مردها!

امروز بعد از دو،سه سال رفتیم خرید باهم،با بچه ها،

فقط رفتیم چهارتا فروشگاه لباس بچه  و برگشتیم داخل ماشین!

اما چقدر شلوغ بود،نه اینکه بازار اصلی مرکزی رفته باشیم،نه!

یک بازار محلی بود در گوشه ی نه چندان آشنای شهر،اما شلوووووغ،پر از جنس و پر از مردم!

کرونا؟گرانی؟کمبود جنس؟دقیقا کجا بودند؟

شب نگار

خندوانه شروع شده...پرت می شوم به پارسال،وقتی شبکه های سیما با تکرار فصل های گذشته،سعی می کردند غم سنگین قرنطینه خانگی دم عید را کمی قابل تحمل تر کنند،

شب هایی که من و زینا پای تی وی جا می انداختیم تا حال و هوای سنگین حبس خانگی و استرس کرونا را کمی متفاوت کنیم...

اما مگر میشد؟من می خواستم بروم وسط بازار تجریش،بین شلوغی ها راه بروم،بعد سه ماه ویار سنگین بروم هوای خوشبوی بهار را نفس بکشم...اما حالا...

کرونا همان کرونای پارسال است،من هنوز هم بازار تجریش نرفتم،اما امسال لازم نیست با غم و حال بد بجنگم،امسال هم جایی نمی رویم،نه مهمانی و نه سفر،اما عادت کردیم...به همین جمع کوچک چهار،پنج نفره ی مان و  سخت و طاقت فرسا به نظر نمی آید،

همین است که می گویند هیچ چیز در بیرون،به وحشتناکی آنچه در فکر ما می گذرد،نیست...