نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

چهارسالگی

امروز می شود چهارسال که در این وبلاگ می نویسم.

از اینکه از کانال (با وجود تمام خوبی هایی که داشت) به وبلاگم برگشتم،خوشحالم.

کانال یکجور برون گرایی مجازی بود و من هم درونگرام و هم انزوا طلب!

پارسال تا امسال خیلی چالش داشتم شبیه نقاشی خط خطی بود،

چهارسال تلاش می کنم حال خوبی داشته باشم،اما یکجور ترمز روانی سنگین مانع حرکت من می شود.

فکر می کنم امسال با قبولی آزمون ها حال بهتری داشته باشم

گاهی به این بیت فکر می کنم:

صَفای گوشهٔ آرامِ آشیان چون هست

 نِگَه دار و به آرایشِ قَفَس مَفُروش

بشوم مادرخانه داری که اهل گلدوزی و خیاطی است و با بچه ها و کارِخانه مشغول،بی دغدغه،بی هیاهو

اما به چهل سالگی ام در این دنیای مدرن فکر می کنم بی دستاورد،بدون استقلال مالی،حس بدی پیدا می کنم.

هر روز امیدم به قبولی آزمون کم و کمتر می شود اما باید آنقدر بخوانم تا بالاخره قبول بشوم.

امسال سال تلاش بود برایم،سال دستاوردهایی که برای سی چهل سال بعد.


فراغت

یک پترن شماره دوزی پیدا کردم حال و هوای پاییزی دارد،آنقدر دلم می خواست وقت خالی داشتم می دوختمش!

از جعبه وسایل دوخت و دوزم یک کیف گلدوزی پیدا کردم که از دوخت گل ها تا دوخت خود کیف کار دست خودم بود

خواهرفرنگ نشین گفت هدیه بدهم به دوست فرنگی اش که شنبه می آید ایران‌.

نمی دانم چرا فکر می کنم تشخیص دکتر اشتباه بود!

هیچ کدام از علائمی که نت نوشته را ندارم

فقط حس چندشی دارم!

حس میکنم تمام مفاصل و بند و نخ!های داخل زانوم پاره و  وِل شده!!!!

برای ۷مهر دکتر دیگری وقت گرفتم،آقای میم هم قرار شد عکس و mri را به دکترهای دیگر نشان بدهد

من زیر بار عمل نمی روم!

اومدیم ابروش رو درست کنیم زدیم چشمش رو کور کردیم و از این حرفا

دکتر ارتوپد با قیافه ی درهم بهم گفت" زدی زانو رو پوکوندی!

رباط،مینیسک و تاندون زانوت پاره شده عمل میخواد"

گفت به خاطر وزنت،تا وزنت پایین نیاد نمیشه عمل کرد.

شوکه شدم و هزارتا حرف توی سرم می چرخه

حداقل چند تا هم باشگاهی با وزن بالاتر از من دارند ورزش می کنند تا لاغر کنند

با سن بیشتر از من،وزن بیشتر،ورزش سنگین تر.

سه شنبه

بعد از چند روز،امروز تا عصر خانه هستم

خواهرفرنگ نشین بیماری پدرم را فهمید و پیگیر شد تا باهم بروند دکتر برای چکاب های قبل از پیوند.

حالا امروز باهم می روند بیمارستان.

عصر وقت ارتوپد دارم،

این روزها آنقدر فکرم مشغول که سرنخ حرف زدن از دستم در رفته و چندبار خواهر فرنگ نشین گفت چرا آنقدر ساکت شدی!

به مشاورم احتیاج دارم!!!!

پرواز ورودی۸۷۸

فرودگاهم

منتظر خواهر فرنگ نشین

و این شادمانی را دوست دارم