دخترگل گلی دیشب رفت))):
قبل از رفتن به فرودگاه با مادر و خواهر فرنگ نشین آمدند خانه ما، کیک هویج و گردو درست کردم که خیلی خوب شد،بافت نرمی داشت و خوب پف کرده و خوشمزه بود،
به عنوان آخرین یادداشت دستور کیک را از من گرفت و نوشت و با هم عکس گرفتیم و بغلش کردم و رفت!
دلم خیلی گرفت،به آقای میم گفتم خواهر فرنگ نشین برگرد خیلی سخت تر می شود)))))):
امروز می رویم خانه باغ عمه جان،
دوست داشتم بیشتر درس میخواندم،زمان زود می گذرد.
دختر گل گلی بعد از اینکه همه جا با ما بود،از سفر به خانه باغ،تا خانه دوست و مادربزرگ!رستوران به دعوت پدر و مادرم به خاطر نتیجه خوب کنکور خواهرکوچک با فامیل پدری،رفتن به استخر و گرفتن ماساژ!
خرید از بازار تجریش و رفتن به کاخ سعدآباد(به قول خودش پهلوی خانه!)،رفتن به دفتر رئیس بزرگ،کافه و خیابان انقلاب و برج آزادی!رفتن به عروسی با مادرم!!!!!!!!
و له و لورده کردن خواهر فرنگ نشین از شدت حرف گوش نکن بودن/:
با چهل کیلو بار و خرج کردن مقدار کمی پول ، امشب به فرنگ بر می گردد،درحالیکه بسیار خوشگل تر شده! آب زیر پوستش رفته و دوست دارد اینجا زندگی کند/:
خواهر فرنگ نشین را درست و حسابی ندیدیم،منتظریم دختر گل گلی برود و ما ده،دوازده روز باقی مانده از بودن خواهر فرنگ نشین را کنار هم باشیم.
*فیزیوتراپی عالی بود،راحت تر راه می روم و امید به عمل نشدن دارم.
*آزمون امان از آزمون که هرچه میخوانم انگار می رود در پیچ و تاب مغزم گم می شود/:
*کاش روزها آنقدر زود نمی گذشت....
به همین سرعت روز اول مهر گذشت...قرار بود مادرم امروز به کمکم بیاید برای تمیزکاری،اما آنقدر با خواهرفرنگ نشین و دخترگل گلی کار داشتند که ساعت ۷ شب رسیدند،خانه تمیز بود،جارو و طی کشیده بودم،لباس خشک ها را جابه جا کرده،
میزچیده بودم و خودم و بچه ها تمیز و مرتب منتظر نشسته بودیم!
برای دختر گل گلی چای مخلوط گرفته بودم،وقتی گفتم هدیه است خیلی خوشحال شد!
با بچه ها و خواهر فرنگ نشین بازی "دست چین "انجام دادیم و دختر گل گلی خوشش آمد و گفت می خواهد برای خواهرزاده هایش بخرد!
زانو بندم رسید،فردا اولین جلسه فیزیوتراپی است و جدی جدی وارد فاز درمان شدم در حالیکه هنوز نمی دانم چطور این اتفاق افتاد!!!!
بعد از مدت ها دوباره بین تخت بچه ها جاانداختم و آمدم بخوابم،
حالم هیچ خوش نیست....با بدترین شرایط جسمی و روانی به پاییز می روم در حالیکه می دانم این دومینو از فروردین ریخته و حالا شکل و ریختش بهم ریخته است،خراب شده و زشت به نظر می رسد....
خب تابستان هم تمام شد
امروز کلی کار دارم و رئیس بزرگ و خواهر فرنگ نشین هم از من قول گرفتند غروب دوباره برویم کافه!
دختر گل گلی تصمیم جدی گرفته با مادرم به عروسی برود،خواهر فرنگ نشین کارد می زدی خونش در نمی آمد که وقتی من عروسی نمی روم تو برای چی می خواهی بروی!!!
مادرم هم مانده وقتی باهم به عروسی می روند با چه زبانی با دخترگل گلی صحبت کند!!!
خریدهای ماهانه خانه مانده،زینا که امسال باید با پدرش باید کارهای قبل مدرسه را انجام بدهد(خرید لوازم التحریر و گرفتن کتاب)،استرس زیادی دارد چون آقای میم دقیقه ۹۰کارها را انجام می دهد و زینا عادت ندارد!
امروز باید خانه را تمیز کنم،لباس مدرسه زینا را آماده کنم،
خریدهایی که قرار است آقای میم انجام دهد را جابه جا کنم
نمی دانم کافه امشب را کجای برنامه ها جا بدهم!
البته امسال با این شرایطی که دارم (پاهام و امتحانم و بودن خواهر فرنگ نشین)تیک خوردن همه کارها غیر ممکن،
این هم از پایان بسیار متفاوت یک تابستان!