این روزها
آنقدر در جبهه های درس و رژیم و رابطه ام با آقای میم و مشکلات مالی در جنگم
خسته ام
این پاره شدن رباط زانو هم اضافه شد و زندگی ام چیزی جز تکرار غمگین روزها نبود،رنگی نبود،شادی نداشت،غر داشت
این شد که کانالم را پاک کردم!
تولید محتوا در تلگرام احتیاج به روحیه شاد دارد،بتوانی چیزی بنویسی که در لحظه خواندنی باشد
اوایل خوب بود اما بعد که روزهایم تکراری و غم آور سر شد به نظرم خسته کننده بود نوشتن
حالا دوماه به آزمون احتمالا عمل زانو در پیش دارم،شاید هم نباشد باید بروم دکتر ارتوپد.
مرداد شد،
از دیروز دلهره درس ها و آزمون را دارم،هنوز نتوانستم روزی چهار ساعت درس بخوانم،
مرداد شد و من هنوز یک کیلو هم وزن کم نکردم! بدنم بعد از ماه ها ورزش نکردن چنان خموده شده که حس پیرزنی فرتوت دارم،باشگاه هنوز شروع نشده و من منتظرم.
مرداد شد،
رابطه ی ما اسیر عشق و غم شده،نمی دانم تار و پودهایی که با عشق بافته می شود و همزمان پاره می شود آخر سر به کجا می رسد!
مرداد شد،
عصرهای بلند و کشدار بیشتر در خانه می گذرد،بی آنکه کار خاصی جز تمیزکاری و آشپزی انجام بدم
مرداد شد
من عجیب دچار رخوتم...
این روزها میل به نوشتن در کانال تلگرامی دارم،کوتاه و مختصر در همان لحظه که چیزی به ذهنم می رسد،سریع می شود نوشت،
فضای وبلاگ برای من شده پر از میل به سانسور!
احتمالا همین یکی دو روز آینده کوچ کنم و بروم.
نشستم گوشه ی مسجد،روشنا روی پایم خوابیده،حس خالی بودن دارم،حس زنانی که تمام روز برای خواسته شان جنگیده اند،برای اینکه اتفاق بدی نیافتد تلاش کرده اند،برای کنترل خشم خودشان انرژی مصرف کردند تا دعوای بدتری پیش نیاید،
اما حالا همه چیز برخلاف میل و خواسته شان به صورت ناخوشایندی پیش رفته،
خسته و غم زده گوشه ای نشسته اند و سعی می کنند بپذیرند هرآنچه برسرشان آمده،
شام غریبان برای من یعنی این.
چقدر شام غریبان ها در زندگی ام داشتم،شب های بلندی که باید با شمع کوچکی نورامید را در دلم روشن نگه می داشتم به امید فردای روشن صبوری و تدبیرم.
امسال سومین سالی که آقای میم عاشورا کربلاست و من امسال هم غمگینم مثل هرسال...
با خودم فکر می کنم شرط زیارت چیست؟
برای من مادر که می دانم گرمای هوا و شلوغی بی اندازه کربلا برای بچه هایم جز زحمت و بیماری فایده ای ندارد(به تفکرات مخالف احترام می گذارم اما این عقیده قلبی من است).
تنها گذاشتن شان پیش مادربزرگ ها هم هنوز زود است مخصوصا روشنا،
از این زیارت چشم می پوشم.
اما آقای میم می رود...بی هیچ دغدغه و مسولیتی
حالا شرط زیارت رفتن و یا نرفتن چیست؟لیاقت؟سعادت یا بی مسولیتی؟؟؟؟