وقتی قدم های اول را شروع می کنی،نسبت به آینده ای که تصور کردی به شدت ضعیف،تهوع آور و زشت به نظر می آیی!
شکست،سست ارادگی،خستگی،گام های لرزان،بی انگیزگی
با همه ی این ها باید بجنگی!
If start todey
?In 6 month everybody will ask you how
از وقتی زینا دنیا آمد به خودم گفتم سه مرحله داری،از شیر گرفتن،جدا کردن جای خواب،گرفتن از پوشک،
زینا برای مرحله سوم بی نهایت خوب بود،اما دو مرحله اول واقعا طاقت فرسا گذشت و جدا کردن جای خواب تا پنج سالگی طول کشید!
روشنای کوچکم کمتر از یک سال شیر خورد و شش ماهگی جای خوابش را جدا کردم و پیش زینا می خوابید و من در رفت و آمد بودم و حساسیت های زینا را نداشت چون تنها نبود،
اما
اما
امان از مرحله سوم از پارسال درگیر هستیم
بعد از هشت هفته و صحبت با سه تا روانشناس و اجرا کردن راهکارهایی که گفتند،دوباره پوشک شد و من سنگینی این بار را با خودم می کشیدم/:
چهارشنبه هفته قبل بردم چکاب و به دکتر اطفال گفتم شاید مشکل جسمی دارد گفت نه روشت غلط بوده! و نیاز به روانشناس نیست اصلا!!
روش دکتر خیلی خشن و قاطع بود: خودت را خیس کنی همانطور خیس می مانی تا بری دستشویی!!!
من همچنان منتظر شروع این مرحله بودم که روز جمعه اول تیر ساعت چهار عصر داخل حمام روشنا گفت من پوشک نمی خواهم!
و من را هل داد داخل این کار سخت،
افتان و خیزان پیش می رویم و کم کم دارم این بار سنگین را زمین می گذارم.
دامن سفید با قلب های قرمز خریدم،خنک و دل شاد کن!!!!
بچه ها با دیدنش کلی ذوق کردند!دوتا شلوار لینن بگ هم خریدم و دلم می خواهد هرچه شلوار اسکینی و تنگ دارم بریزم دور ولی می دانم تا پایان تابستان باید اندازه ام بشوند برای پاییز و زمستان لازمشان دارم/:
زینا با عمه و دخترعمه اش رفته استخر،خیلی یواشکی جمع کرد و رفت تا روشنای کوچکم که از صبح ذکر استخر گرفته بود دلش آب نشود،
کمی با روشنا بازی کردم و حالا دراز کشیدم روی مبل و دلم می خواهد بروم سر درس هایم اگر روشنا صدایم نکند،
تنبل شدم و عصرها دلم نمی خواهد از خانه بیرون بروم و ماندم بین عذاب وجدان مادرانه که روشنا دوچرخه سواری و هوای بیرون لازم دارد و بی حس و حالی خودم!
۵صبح بیدار شدم تا درس بخوانم،کمی درخانه چرخیدم با سردرد،در نهایت خوابیدم دوباره تا ساعت۹!
خانه از دیروز مرتب و من کار زیادی ندارم جز پختن ناهار،
دیروز بچه ها را بردم دکتر برای چکاب،با کوهی از ویتامین ها برگشتیم خانه،اولین اثر ویتامین بر روی روشنا این بود که دیشب زود خوابید و صبح تا۹خواب بود(امیدوارم همیشگی باشد)!
دامن شلواری خاکی رنگ لیننی پوشیدم که سه سال پیش با یک مانتو ست کرده بودم اما شلوار قد ۹۰بود و عملا نشد خیلی بپوشم!
بیخیال شدم و گذاشتم این تابستان لباس خانگی باشد که اتفاقا خیلی هم خنک و خوش استایل!
عصرتا شب بادتندی می وزد و ما نمی توانیم برویم دوچرخه سواری و من نگران فعالیت فیزیکی بچه ها هستم،شبیه شش ماه دوم سال حبس خانگی شدیم!
تابستان در راه وقت زیادی تا آزمون نمانده،خواستم یک برنامه ریزی مدون بخرم حدود ۵میلیون تومان!
به خودم اتکا می کنم و کانال های رایگان،امیدوارم امسال ارشد یا کانون را قبول بشوم.
*از پنجره کوه ها پیدا هستند با مختصر برف سفید روی قله،این هفته تیرماه شروع می شود و هنوز برف هست،باران می بارد آن هم رگبار.
*شاخص هوا را چک می کنم در شرایط ناسالم،ساعت هایی قرمز و حتی بنفش.آلودگی برای ازن هست،در گرمای سرظهر بیشتر می شود سعی میکنم ظهر تا عصر از خانه بیرون نرویم.
*آقای میم حال خوبی دارد،مثل همه ی مردها حال خوبش به جیبش وصل شده،دلم می خواهد این حال خوب،این حوصله داشتن برای من و بچه ها را تافت بزنم!
*چهارماه و بیست وشش روز برای آزمون وقت دارم،دقیقا روزی که می خواستم تولد۱۰ سالگی زینا را بگیرم آزمون دارم/: