نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

دوتا دختر....روز دختر دوبل!مبارک

روزنگار

خانه ی کوچک بسیار معمولی است،با وسایل کاملا معمولی اما تمییز،حیاط خوبی دارد با ده ها درخت میوه،بچه ها هر دو از این خانه ای که یکی دو روز گرفتیم برای تغییر حال و هوا،

خوشحال و خوش اخلاق و خوش خوراک شده اند..حیاط،سکوت و درخت ها چقدر خوب بودند....

روزنگار چالشی

به دعوت ریحانه جان(اینجا بدون من)[نمی تونم لینک بگذارم و نمی دانم چرا] به چالش دعوت شدم....خیلی فکر کردم چندبار موضوعات را خواندم اما هیچ کدام درگیرم نکرد،جز شماره سی،(تصویری از زندگی در خارج از کشور)

از شماره سی در یکی از اولین سیاه چاله های زندگی ام،یک عکس دارم در پس ذهنم،آن روزها شده بود تصویر روزگار آرمانی من و حالا با دانشی که دارم فهمیدم چقدر نابخردانه می خواستم به این تصویر برسم،

تصویر من بودم با یک بارانی بلند خاکستری در غروب سرد و بارانی هامبورگ که دوان دوان از دانشگاهی که درس فلسفه می خواندم بیرون زده بودم تا به خانه برسم که زینای کوچک تنها بود....تصویر زنی تنها اما مستقل و قوی که دست دخترک را گرفته بود و پشت پا زده بود به هرچیز بد و ظالمانه ای که به اسم مصلحت و خانواده به او تحمیل کرده بودند...تصویر زن جنگجو 

اما حالا می دانم زندگی پیست رقص است نه میدان جنگ،خوشحالم که نشد و حالا اینجا هستم....

روزنگار

یک ویروسی!هست به نام گرما و سفر شمال!!

این ویروس تمام سال های عمرم،از پنج سالگی تا همین پاندومی منحوس،همیشه به موقع درمان می شد!

یعنی یک یا دوبار سفر شمال از خرداد تا شهریور تجربه می کردم....

هوا گرم شده،مردم دسته دسته!استوری شمال می گذارند و ما خانه نشین هستیم(گریه)

آنقدر حالم بده که  هرشب پیج یک دختر شمالی را نگاه می کنم ببینم تو شمال کجاها میره! و همزمان بوی شرجی و داغی آفتاب را روی پوستم حس می کنم(گفتم حالم بده)


روزنگار

سال قبل آقای میم گلدان یاس رازقی خرید....امسال بعد از زمستانی که کاملا خشک شد و من امیدی به حیاتش نداشتم،اوایل اردیبهشت دوباره جوانه زد و حالا غرق گل است...اما برگ هایش زرد شده اند....یاد خودم می افتم،هنوز بعد از ده ماه که از تولد روشنا می گذرد،روزهایی که بی خوابی متمادی کشیده باشم و خسته باشم،وقتی به روشنا شیر می دهم انگار جان خودم سلول سلول کنده می شود می رود داخل شیر...حس بد و دردناکی دارم....برای یاس عزیز که فقط گل هایش دیده می شود نه تن رنجورش،کود تقویتی خریدم....