نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

از لحاظ روحی آنقدر به مسافرت احتیاج دارم که دیشب خواب دیدم رفتیم شرق امریکا!اما اسم ایالتش کاستاریکا!!!است....دریا و هوای مرطوب داشت اما پاقدم ما آنچنان سرد و برفی شد که خانه نشین شدیم!!ابا این حال که خواب" چپ اندر قیچی"!بود  ولی هیجان سفر به امریکا تا آخر امروز با من بود و البته حس حسرت سفر نرفتن دمغم کرد...

پ.ن:تو خوابم فهمیدم کاستاریکا اسم یک کشور تو آسیا یا امریکای جنوبی،نه یک ایالت تو امریکا!

شب نگار

روز آخر دندان پزشکی زینا بود،مجبور شدم روشنا را هم با خودم ببرم،آقای میم ارائه داشت و  نمی شد روشنا را بگذارم خانه؛بعد از تمام شدن کار دندان زینا،قدم زنان با روشنا به بغل رفتیم یک پاساژ بزرگ داخل میدان اصلی که مطب آنجا بود...بعد از چهار ماه تقریبا،

با روشنای خواب به بغل ،بدون پرو!مانتو و شلوار و روسری خریدم...آنقدر خنک و تابستانی است که دلم می خواهد بپوشم بروم خیابان ولیعصر کافه!

کاش کرونا نبود....

شب نگار

آیا شبی بر من خواهد گذشت که آنقدر خسته و بی انرژی نباشم؟

آخرین شبی که همه کارها رو به راه بود،من انرژی داشتم و وقت خالی،شبی بود که فرداش روشنا یکدفعه ای دنیا آمد!!!یادم هست شب خوبی بود تصمیم داشتم کمی خرده خیاطی کنم....از آن شب نه ماه و دوهفته می گذرد....

روزنگار

دیروز بعد از ورزش فهمیدم به اندازه اول هفته شروع و انجام ورزش ها برایم سخت نیست،به خودم گفتم اگر روبه موت هم بودی!هییچ روزی ترکش نکن که شروع دوباره برای آدم  ورزش گریزی مثل تو خیلی سخت....اما نگم از دیشب که تا ساعت ۳صبح انگار بیدار بودم و هشت صبح روشنا بیدارم کرد....سرم انگار خالی خالی!مغزی در کار نیست...حالا که روشنا خوابید باید بخوابم!این هم از قول و قرارهای من با خودم

پ.ن:گاهی باید روند جاری را رها کرد

پ.ن:تگرگ می بارد با صدایی شبیه صدای طوفان

شب نگار

اینکه آقای میم از هفته ای چهار روز دور کاری،به هفته ای پنج روز! رسیده یعنی فقط هفته ای یک روز می رود سرکار،

از آسیب های کروناست به اعصاب و روان من!در کنار مدرسه نرفتن زینا و نگهداری از روشنا!!

یعنی آن روز می رسد که من در ساعت ده صبح با روشنا دوتایی در خانه باشیم؟؟

کرونااااا لعنت به تو....