نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

شب نگار

برنامه چی شد؟

هشت صبح به زور بیدار شدم و همراه با من روشنای خندان و سرحال بیدار شد،نتیجه اینکه زمان برای عوض کردن،شیردادن و خواباندن روشنا سپری شد و من فقط به صبحانه و ورزش رسیدم و تمام روز گیج از کم خوابی می چرخیدم و این برنامه کنسل شد!

****

دوستم چالش گذاشته چطور امروز یک ذره بهتر از دیروز باشم

من تصمیم دارم هر روز کمی شلخته تر باشم،یک مادر شلخته ی شاد تا تمییز عصبی

شب نگار هُل هُلی!

دراز کشیدیم تا بخوابیم،زینا روی تختش،من و روشنا کنار هم روی زمین،ناراحتم،صبح ها دیر بیدار می شوم و هرچه می دوم به جایی نمی رسم،ورزش و صبحانه ی مفصل و البته تنها!به من انرژی می دهند...ساعت کوک کردم،با صدای خیلی کم که ۸صبح بیدارشوم،اگر بشود ورزش بکنم،صبحانه بخورم،جمع و جور کنم و یک چرت بزنم تا بیداری بچه ها...کاش بشود

شب نگار

پنج شنبه بود که زینا را با چمدان راهی خانه مادربزرگ کردم،آقای میم کمی میوه و سبزیجات خریده بود،یک ظرف بزرگ سالاد کامل درست کردم،وقتی تصویر خودم را با ظرف سالاد دیدم از خوشحالی بال درآوردم...چرا؟

آرزوی من  بود همچین زندگی ای که آنقدر وقت و حوصله داشته باشم‌تا غذای گیاهی محبوبم را درست کنم،اما وقتی پدر و دختر هر دو بدغذا هستند واقعا شور و شوقی باقی نمی ماند که با برنامه رژیم ام فهمیدم همه اش بهانه بود...

تنبلی و بهانه هر دو باهم سال ها من را از آرزوی هایم دور کردند...

صبح ها به امید ورزش و صبحانه ام بیدار می شوم،حالا مطمئنم می توانم سبک زندگی دلخواهم را در بین پر مشغله ترین روزهای زندگی ام بسازم... 

شب نگار

بچه ها هر دو خوابیدند...چراغ مطالعه روشن است،دارم کتاب صوتی گوش میدم و شماره دوزی تقویم تولد "خواهرک"را پیش می برم...

زندگی با دوتا بچه باعث شده تا کیفیت وقت های خالی برای خودم بالا باشد در مقابل کمییت ناچیزش!

شب نگار

خسته ام،از نوک انگشت پا تا موهای سرم که بعد از ساعت ها از حالت گوجه ای در آمدند و رها شدند روی متکا...

روز واکسن روشنا بود،در باران و مه با آقای میم رفتیم واکسن زدیم،شیرخشک و الکل و استامینوفن خریدیم و برگشتیم...

زینا خانه بود.

روشنا خوابید،دیدم خانه خیلی بهم ریخته است و کلافه ام...

آقای میم هم رفت دفتر دوستش،وقتی آقای میم نیست راحت تر کار می کنم،

خانه تمییز شد،روشنا آرام و زینا شاد از ساعت ها بازی با دوستانش،

این جور خستگی های لذت بخش را دوست دارم...