نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

هر روز،هر ساعت و همیشه،تنها نیستم...بچه ها،یکی یا هر دوشون کنارم هستند،امروز به سال های قبل فکر می کردم...به سال های هشتاد و هشت،هشتاد و نه،نود تا نود و سه،

چقدر تنهااااا بودم،هر روز بعد از رفتن آقای میم به سرکار ( یک دوره ای تقریبا هر هفته میرفت مشهد)

من بودم و یک خانه نود و چند متری و خودم!

امسال،به خاطر کرونا هشتاددرصد روزها همه باهم هستیم،من،بچه ها و آقای میم

به سال های بعد کرونا فکر می کنم که آقای میم میرود سرکار،زینا و روشنا مدرسه و باز من هستم و تنهایی!


روزنگار سحرخیزانه

آرشیو خودم را می خوانم...چقدر دوست داشتم زیاد بنویسم و با نوعی خودسانسوری..

آلان کوتاه نوشتن بدون خودسانسوری برایم روتین شده...ممنونم وبلاگ جان که در این دنیای سرعت و بی حوصلگی من را راه انداختی که تو.ئیتر وار بنویسم.

پ.ن:از طرف یک مادر که شش صبح بیدار شده و خوابش نمی برد.

شب نگار

بیدارم....هیجان خواندن یک کتاب خوووووب"ناکدبانو"

انگار مونای وکیل و مونای خانه دار را در برابر هم قرار داده بود....

در زندگی لازم نیست بدانی هدف ات چیست،گاهی فقط به قدم بعدی فکر کن

همین قدر در آرامش و آسایش به سر کردن....

شب نگار

نگرانم....با اینکه یاد گرفتم برای مشکل پیش نیامده نگران نباشم،اما نگران این ویروس جدید کرونام که خبرش پخش شده...این روزها خبر واکسن پیچیده بود و امید داشتم چندماه بعد همه چیز تمام بشود اما انگار جاودانه شده ایم در این کرونا ،قرنطینه و نگرانی...

شب نگار یلدایی

اینکه من همیشه ی عمرم از دورهمی های اجبار گونه ی سیزده بدر و روز اول عید و یلدا خوشم نمی آمد و آلان خوشحالم از این دوری!ها و آرامشی که دارم 

از تفاوت های ماست ...