ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
هر روز،هر ساعت و همیشه،تنها نیستم...بچه ها،یکی یا هر دوشون کنارم هستند،امروز به سال های قبل فکر می کردم...به سال های هشتاد و هشت،هشتاد و نه،نود تا نود و سه،
چقدر تنهااااا بودم،هر روز بعد از رفتن آقای میم به سرکار ( یک دوره ای تقریبا هر هفته میرفت مشهد)
من بودم و یک خانه نود و چند متری و خودم!
امسال،به خاطر کرونا هشتاددرصد روزها همه باهم هستیم،من،بچه ها و آقای میم
به سال های بعد کرونا فکر می کنم که آقای میم میرود سرکار،زینا و روشنا مدرسه و باز من هستم و تنهایی!
آرشیو خودم را می خوانم...چقدر دوست داشتم زیاد بنویسم و با نوعی خودسانسوری..
آلان کوتاه نوشتن بدون خودسانسوری برایم روتین شده...ممنونم وبلاگ جان که در این دنیای سرعت و بی حوصلگی من را راه انداختی که تو.ئیتر وار بنویسم.
پ.ن:از طرف یک مادر که شش صبح بیدار شده و خوابش نمی برد.
بیدارم....هیجان خواندن یک کتاب خوووووب"ناکدبانو"
انگار مونای وکیل و مونای خانه دار را در برابر هم قرار داده بود....
در زندگی لازم نیست بدانی هدف ات چیست،گاهی فقط به قدم بعدی فکر کن
همین قدر در آرامش و آسایش به سر کردن....
نگرانم....با اینکه یاد گرفتم برای مشکل پیش نیامده نگران نباشم،اما نگران این ویروس جدید کرونام که خبرش پخش شده...این روزها خبر واکسن پیچیده بود و امید داشتم چندماه بعد همه چیز تمام بشود اما انگار جاودانه شده ایم در این کرونا ،قرنطینه و نگرانی...
اینکه من همیشه ی عمرم از دورهمی های اجبار گونه ی سیزده بدر و روز اول عید و یلدا خوشم نمی آمد و آلان خوشحالم از این دوری!ها و آرامشی که دارم
از تفاوت های ماست ...