خواهر فرنگ نشین عکس فرستاده از خانه اش،هوای بارانی و خانه ای که اول صبح تاریک و روشن است،رومیزی که با خودش برده را پهن کرده روی میز ناهارخوری کوچکش،گلیم هدیه دایی را انداخته کنار مبل هایش،فنجان قهوه اش روی اپن و من...فقط یک ساعت دلم می خواست مهمان او و خانه اش بودم...
داشتم لباس پهن می کردم روی بند که یادم آمد صدقه سر!"تردز" فهمیده بودم این روزها ماشین های قدیمی از صفرشان گران تر خرید و فروش می شوند و به آقای میم گفته بودم و او از به روز بودن من تعجب کرده بود....
آن موقع ها که فقط مادر و زن خانه بودم چقدر دست و پا می زدم تا بسته نمانم،بخوانم بدانم حتی اگر خبرهای اعصاب خردکن اقتصادی و سیاسی بود که علاقه نداشتم،یا مباحث دینی و فلسفی بود که دوستشان داشتم
زن طفلکی درونم چقدر شاخه به شاخه پرید تا ثابت کند راکد و بیکار نیست
اما حالا در محیط کار به اندازه یک دختر بچه ۱۸ساله هیچ نمی داند!
نه درس هایش یادش مانده،نه تایپ سریع و اکسل و ورد بلد است،نه بایگانی کردن نه نوشتن اظهار نامه و لایحه و ....
کاش جهت دار جلو رفته بودم،کاش روزی که کتاب های حقوقی گران بهایم را جعبه کردم و گذاشتم سرکوچه آنقدر خسته و دلزده از درس نبودم
و تمام این ده_دوازده سال خرد خرد فقط همین ها را خوانده بودم
کمی تایپ و اکسل و ورد تمرین می کردم
کاش می دانستم مهارت شغلی داشتن برای به روز بودن کافی است
هرچند زن خانه دار هنرمند درونم خیلی آرامش داشت و با نخ های رنگی کیف می کرد
من آدم خانه نبودم و تمام این سال ها بی جهت دست و پا زدم.
دیشب حدود ساعت ۱۱
خسته و خواب آلود روی مبل دراز کشیده بودم،گوشی دستم بود که نگاهم به بچه ها افتاد
هرکدام گوشه ای نشسته و با خمیربازی هایشان سرگرم بودند.
آشپزخانه مرتب بود،سینک خالی،روی کانتر ظرف میوه،
پذیرایی هم فقط اسباب بازی و مدادرنگی و کتاب رنگ آمیزی ریخته بود
از این تصویر قشنگ عکس گرفتم
می دانم چند سال بعد گوگل فوتو یادآوری این شب تابستانی را خواهد کرد و من غرق حس خوب این عکس خواهم شد.
دیروز خانمی من را تامسیری برد از سرمحبت و لطف
خیلی دوست داشتم کارت ویزت داشتم و می گفتم اگر کاری بود خوشحال میشم لطف شما را جبران کنم!
رویای قشنگی بود تمام مدت مسیر بهش فکر می کردم!
قهوه را از روی گاز برداشتم،ریختم داخل ماگ سبز رنگ
کتاب را با یک دست گرفتم و رفتم داخل پذیرایی،کنج خانه تا کمتر باد کولر بهم بخورد و از این آلرژی فصلی دوست نداشتنی کمتر اذیت بشوم.
آزمون خوبی بود برای آدم هایی که خوانده بودند،دیدن آدم ها با هر سن و سالی ،جوان ترها با استرس زیاد،مسن ها با لبخند،مثل خودم بیخیال و مطمئن از قبول نشدن!
یکجوری هیبت امتحان برایم شکست هرچند بچه ها می گفتند آزمون کانون خیلی سخت بوده و حتی چندتا سوال غلط داشته!
آزمون مرکز استاندارد و خوب بود
پیش به سوی یکسال درس خواندن بی وقفه با کیفیت و منتج به نتیجه قبولی!!!!
پ.ن:شپش ها خیلی کمتر شدند اما هنوز هستند،ماشین لباسشویی هر روز روشن با دمای ۶۰درجه،دیروز موهایم را رنگ کردم خوانده بودم رنگ مو اثر دارد!
روشنا هم سرش می خارد با اینکه برای او هم شامپو زدم