نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

آزمون،شپش و دیگر هیچ

فردا

شش صبح باید بروم دانشگاه امیرکبیر آزمون بدهم

اولین آزمون بعد کنکور

دوست دارم شب امتحانی بنشینم کمی درس بخوانم

اما صبح متوجه شدم موهای زینا شپش گذاشته!

آنقدر خالی شدم که دلم می خواهد بخوابم.

موهای بچه ها را شامپو مخصوص زدم و شانه کشیدم

 روسری و کوسن ها و رومتکایی و ملحفه ها را باید بشورم

روی مبل و فرش ها را با دقت جارو بکشم 

موهای بچه ها را فردا دوباره شامپو بزنم و شانه بکشم

آنقدر شرایطم فرق می کند که جمله روانشناسی که دوستش دارم مرتب در سرم چرخ می خورد

"قبل از ازدواج شرایط کار و درس  را سامان بدهید بعد ازدواج کنید"

سخت

اما از پسش برمیام.

کمی بعد نوشت:

خانه را جمع و جور کردم،دو سری لباسشویی زدم،یک دور ماشین ظرفشور،

جارو زدم،شام درست کردم

بعد  از شام برای فردا کمی خرما وگردو و شیر پاکتی برداشتم،

مداد و پاکن و جامدادی و کارت آزمونم را گذاشتم داخل کیف.

دستی مادرانه به سر خودم کشیدم و حالا یکی دو ساعتی وقت دارم تا کمی درس بخوانم یا استراحت کنم.

سر زینا کمتر می خارد و این یعنی شامپو اثر کرده!

دلتنگی

دلتنگی

مثل خوره به جانم افتاده

 قلبم را می جود

درد می نشیند گوشه ی وجودم

اشک به چشم هایم می آید

من

گریه می کنم


قلب من

رفت

به همین زودی

خواهر فرنگ نشین عزیزم.

هرگز انتظار روز جمعه ای که  در راه آمدن بود را فراموش نمی کنم،

دیدنش در آن سوی شیشه،در آغوش کشیدنش،خیره شدن به چشمان رنگی اش،

قلب من

ممنونم که آمدی

سفرت بی خطر.

ماهی خیس

نوشتن مثل ماهی لیزی از دستم سر می خورد

خلاصه بگم

به خاطر آمدن خواهر فرنگ نشین آدم ها را بیشتر می بینم،

بیشتر می خورم و کمتر درس می خوانم!

سن تکلیف

در لبه ی تیغ راه می روم

زینا به سن تکلیف رسیده

و از دیروز نماز می خوانیم 

نماز که چه بگویم می خندیم و من شیطنت های کودکانه اش را می می بینم که سر نماز هی سر می چرخاند،با دست هایش بازی می کند و حتی دست می زند!!!

مانده ام چه کنم،اگربگویم از اول بخوان که کشش ندارد و حوصله اش سر می رود

اینجور هم....خدا قبول کند

مادر بودن واقعا پرچالش است.