بالاخره بعد مدت ها موفق شدم این ساعت بیدار بشوم.
در تاریکی اول صبح بنشینم پای درس.
دیروز آقای میم دریچه های کولر را پوشاند و حالا خانه هوا گرفته و با خیابان فرق دارد!
دیروز رفتیم خرید میوه و تره بار.
چقدر من این قسمت از خرید را دوست دارم.
توانایی دارم این را دارم یک ساعت حتی بیشتر بچرخم بین میوه ها و سبزی ها و لذت ببرم از این همه تنوع.
چیزی که دیروز برایم ناراحت کننده بود،دیدن خانم های اخمو و عصبی بود که با شوهرهایشان سر خرید سیب زمینی و خیار! بدخلقی می کردند.
و مردهایی که باید کارت می کشیدند،حساب و کتاب می کردند و بی حوصله بودند.
دلم می خواست همانجا به همه ی مردها می گفتم به خانم هایتان توجه و مهربانی کنید همه چیز درست می شود.
واقعا چرا باید سی ،چهل سال زندگی با بدخلقی و غر پیش برود؟؟
خانه ما خیلی سرد،مثل هرسال،انگار که تمام شوفاژها خاموش اند و در و پنجره باز!
قهوه دم کردم لباس گرم پوشیدم و نشستم پای درس ها.
پادکستی که دیروز گوش کردم در مورد کودک همسری بود(کودک همسری و حس جدا افتادگی بین آن ها و دیگران)،
دردناک و غم انگیز بود.
نقطه مشترک چندتا از سر گذشت ها دخالت مادر و اصرار مادر در ازدواج دخترها و مخالف بی اثر پدرها بود!
واقعانمی فهمم مادری که خودش کودک همسر بوده و درد کشیده چطور راضی شده دخترش هم کودک همسر باشد؟
با اینکه من نوزده سالگی ازدواج کردم اما واقعا حس جدا افتادگی از همسن و سال هایم را دارم که آلان شاغل و وکیل اند،تازه مادر شدند یا هنوز مجرد اند.
دخترهایی که وقت داشتند به رویاهایشان برسند،با آدم ها بُر بخورند،دیت بروند،جواب رد بدهند،دل شکسته بشوند و از جا بلند شوند.
امروز میخواهم موقع تمیزکاری اپیزود"بچه دارها" را گوش بدهم،بچه داری چگونه بین ما و دیگران حس جدا افتادگی ایجاد می کند.
تمام دیروز که خانه در هم ریخته را جمع می کردم،می شستم،
جارو و طی می کشیدم،پادکست "رادیو مرز" را گوش می کردم،اپیزود خانه داری چگونه بین زن خانه دار و آدم ها فاصله ایجاد می کند.
اول فکر می کردم فقط من این حس جداماندگی را دارم،بعد که دوساعت به روایت های مختلف زن های داستان گوش دادم فهمیدم این حس لعنتی مشترک هست اما یک پادزهر دارد"استقلال مالی"،
سه تا از زنان داستان از همسرهایشان حقوق خوبی در مقابل کار خانه می گرفتند( یکی از آن ها حتی بیمه داشت)و مرد حساب و کتاب مالی جداگانه ای نداشت،در نتیجه از خانه ماندن و نقاشی کشیدن(دو تا از زن ها مادر نبودند) و بزرگ کردن بچه ها حس بدی نمی گرفتند هرچند فشار سنگین خانواده و دوستان برای کار کردن روی آن ها بود.
با خودم کمی فکر کردم من هم روزهایی که آقای میم درآمد بهتری دارد و من از پس هزینه های درجه دو و سه خودم برمی آیم انگیزه کمتری برای کار دارم و برعکس در تنگناهای اقتصادی بهتر و با تمرکز بهتری درس می خوانم.
من هم تا چندسال قبل از خانه داری و مادر بودن لذت می بردم، چرخیدن در خانه و مرتب کردن و آشپزی و بشور و بساب!حالم را خوب می کرد.
دوست داشتم با زینا وقت بگذرانم و به بچه های بیشتر فکر می کردم.
اما وقتی دیدم ته حسابم برای مقدار کم باید حساب و کتاب کنم و هیچ پس اندازی ندارم تا در اوضاع سخت مالی بتوانم استفاده کنم
خانه داری برایم یک ترمز روانی شد.
و این درست چندماه قبل از بارداری سر روشنا بود و خوب تمام این سال های بعد تولد روشنا دست و پا زدم تا کاری داشته باشم و دانش و مهارت یک شغل خوب را داشته باشم.
و آلان اینجا هستم.
دیشب از یک سایت نمایندگی رزین.تاژ خرید کردم،قیمت ها خیلی کمتر از دیجی.کالا بود
اما از دیشب خوابم بهم ریخته!
می ترسم پولم را بخورند و کالایی ارسال نشود!
اگر کالاها به دستم برسند آشپزخانه با کمتر از ۶۰۰تومان حسابی نو نوار می شود.
دیجی .کالا حسابی هزینه ارسال را بالا برده،باید خریدهای ۲،۳ماه را باهم جمع کنم ارسال کنم!
روشنا مریض شده،غذا نمی خورد،سرفه می کند،
طفلک من هیچ کلاس و مهد کودکی نمی رود ولی باز بیمار شده،
زینا برای اینکه بیمار نشود داخل خانه ماسک می زند!!
باید درس بخوانم،رژیم کالری شماری را رعایت کنم،اگر شد بروم پیاده روی،
حداقل امسال دستاوردهای خوبی داشته باشم.