من کجا دارم پست میذارم؟
طبق روال این روزها،بیمارستان در صف سی تی اسکن ریه!
بعد از بیست و هفت
حال آقای میم آنقدر بد شد که به بیمارستان رسیدیم...
دوباره از اول....
پ.ن:هیچ مشکلی نبود....این حجم از درد منشا معده داشت و استرس.
تا نیمه شب بیمارستان بودیم و من از این طرف به آن طرف در حال رفتن و نوبت گرفتن و ویزیت پرداخت کردن و دارو گرفتن...
گاهی حرف هایی از سرم می گذرد که قلبم را هزار تکه می کند....
خب خب خب!
من به آرزوم رسیدم و رفتم سرم زدم!اما نه با شرایطی که در ذهنم داشتم!
کمردرد،پادرد،و حالت بغض در گلو که پایدار شده بود و حال خیلی بد آقای میم ما را کشاند به دکتر!
دکتر گفت یا ادامه حالت دلتا ست یا سویه جدید دلتا گرفتید!دوباره تست پی سی آر نوشت برای آقای میم!
سرم هم نوشت برای هردوی ما،
چندتا داروخانه رفتیم سرم نداشتند!آقای میم که توان راه رفتن نداشت
،من با آن کمردرد و پادردم چندتا داروخانه اطراف درمانگاه را رفتم و بالاخره پیدا شد،اما چیزی که عجیب بود هزینه سرم زدن از قیمت خود سرم بیشتر بود!چند برابر!!!
خلاصه من به لحظه مقدس و رویایی ام رسیدم و سرم وارد بدنم شد!
روشنا هم صبح بعد از تزریق آخرین آمپول تا حالا خوب بوده شکر خدا.
انگار یک کوه غم ریختند روی من،آویزان شدم سمت زمین!کش می آیم مثل نقاشی های "سالوادور دالی".
بیماری چندچهره ی روشنا دوباره بر می گردد سرجای اولش،انگار به من می گوید" گیم آور" شدی،برو از اول.
عصر خوشحال نشسته بودیم به تماشای یک سریال اعصاب خرد کن اقتباس از "مکبث" که روشنا خواب آلود دوباره شروع کرد،دوباره من بین حمام و پوشک و کرم زینک وازلین شروع کردم به دور زدن،
روشنا را خواباندم و خودم از شدت ناراحتی هیچی از غم و غصه های سریال نفهمیدم،زینا این وسط رفته بود حمام وقتی دیده بود من درگیر روشنا هستم برای اولین بار حمام را مرتب کرده بود و شسته بود!
حالم گرفته بود دوست داشتم گریه کنم اما به زینا گفتم بیا برویم تا برایت یک جایزه بخرم،برق خوشحالی در چشمانش درخشید اصلا انتظار نداشت این کارش در شرایط مریضی روشنا دیده بشود،
روشنا از همان ورودی درمانگاه گریه کرد تا آخرش،جایزه یک آبنات"موآنایی" برای زینا خریدم و با سردرد،غم،و گلو درد ناشی از خستگی که بعد کرونا به سراغم می آید برگشتم خانه.
روشنا بهتر شد،مثل دیشب اما من انگار اعتمادم را از دست داده باشم
،غمگینم،نمی دانم فردا که روز پنجم است و آخرین دوزآمپول چه خواهد شد....
پ.ن:بعد از سه،چهار روز موهایم را شانه کردم،نصف موهایم کنده شد!
آقای میم از آمپول زدن به شدت می ترسد،این ترس ریشه در کودکی اش دارد و آلان تبدیل شده به خشم،در نتیجه خودم تنها روشنا و زینا را می برم برای تزریق آمپول
پ.ن:روشنا خوب بشود،بچه ها را می گذارم خانه،به خواهش و تمنا از دکتر می خواهم یک سرم برایم بنویسد فقط یک ساعت بخوابم تنها.
قبل از مادر شدن
سطح دعاهای آدم می شود همان جمله ی معروف که گفته شده در قنوت هایتان بخوانید،همان که می گوید نور چشم ما قرار بده بچه هایمان را،
اما بعد از مادر شدن
خدا را هزاران بار برای پی پی کردن یا نکردن بچه شکر می گوییم!
وقتی بعد از یک هفته یبوست و به خود پیچیدن طفل بی زبان با هزار دارو و درمان صنعتی و سنتی بالاخره مشکل حل می شود
یا مثل امروز من،که بعد از چهار دوز تزریق آمپول بالاخره اسهال شدیییید روشنا بند می آید،
من امروز بعد از ده روز خوشحالم
ظاهرا تمام مشکلات از قبیل تب،استفراغ و اسهال و تزریق هر روزه آمپول حل شده....اما خوب ته دلم می لرزد نکند دوباره برگردد؟؟
دوستی از اینکه نمی خواهد حال بدش را در وبلاگش انتشار بدهد نوشته بود،
من کی آن را خواندم؟امروز هفت صبح وقتی روشنا از ساعت پنج صبح مرتب استفراغ کرده بود و آورده بودیمش دکتر و داخل ماشین منتظر نوبت مان بودیم و آقای میم رفته بود همان نزدیک مطب دکتر مذکور برای مادر کرونایی بدحالش از دکتر عفونی وقت بگیرد،
صاف و ساده بگویم از بعد تولد روشنا حال من بد شد،فشار و استرس بی وقفه ای داشتم که من را مجبور کرد برای کمی عوض شدن حال و هوایم اینجا را برپا کنم،
بیشتر نوشته هایم حس خوبی ندارند،چون "من" از لحظات زندگی ام علی رغم داشتن نعمت های بسیار حس خوبی نمی گرفتم و نمی گیرم،
توانایی جسمی و روانی من به همه جای زندگی ام نمی رسد،به خودم که بماند،پس تا چندسال آینده وضع زندگی و حال من حکایت از چاله به خط صاف رسیدن است،(چاله همین ماه اخیر و موقعیت های مشابه است که هی سختی ها بیشتر می شود)
به قله ای که خواسته و هدفم باشد فعلا نمی رسم
پس طبیعی است با کسی که در مسیر خواسته ها و اهدافش هست،کمی چاله و چالش دارد نتیجه تلاش هایش را در کوتاه مدت می بیند و شاد می شود،شرایط متفاوتی دارم،
هرچند کرونا رمق همه را گرفته،اصلا همین قرنطینه و مدرسه آنلاین حال بچه ها را منفی کرده،همین تعطیلی ها همراه با گرانی ها،همین خبر مرگ و ابتلای هر روزه،همین که نمی دانم روشنا بعد از عفونت ادراری کرونا گرفته یا قبلش و آلان دوباره به ویروس آلوده شده،همین که جرات نمی کنم بروم خانه ی مادرم تا این بی خوابی ها و خستگی هایم چندساعتی جبران بشود،مگر می شود حال خوب داشت و این ها را نادیده گرفت؟
متاسفانه من آدم مثبت اندیشی نیستم ترجیح می دهم واقع بین باشم تا خوش بین
اما
می دانم سال بعد اوضاع به این بدی نیست،همان طور که پارسال این موقع شرایط به مراتب سخت تری داشتم
(دوست داشتید به آرشیو سر بزنید)
پس دوست عزیز وبلاگی لطفا خودسانسوری نکن و بپذیر حال بد خودت را