نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....
نوشته های من...

نوشته های من...

نوشته های من وقتی بچه ها خوابیدند....

روزنگار

زینا رفته همان مهمانی که من نرفتم!روشنا خوابیده،پروژه شماره دوزی تولد خواهرک تمام شد بعد از دوماه!و من حس رهایی دارم!!!نمی دانم چرا؟؟!

به قول" نگارا" سایت" چی نپوشیم" ده روزی هست از قطار زندگی ام پایین امدم تا شنبه باید برگردم سوار قطار بشوم....ورزش،خواب شب و سحرخیزی

شب نگار

پنج شنبه مهمانی دعوتیم....اعضای مهمانی همه یک دور کرونا گرفتند جز ما!!اول تمایلی به رفتن داشتم،ولی بعد که رفتم سرکمد لباسم و دیدم هیچ لباس مناسبی که اندازه ام باشد ندارم آنقدر سرخورده شدم که قیدش را زدم....اصلا از دیدن زن درون آیینه حالم بد شد،نمی خواهم به آدم ها توهین کنم اما کابوس زندگی من زن چاقی است که مجبور است برای پوشاندن عیب های اندامش لباس هایی با رنگ و مدل محدود انتخاب کند...

لاغر شدم اما نه آنقدری که برایش حرص میخورم و شش ماه مغزم را درگیر کرده...

دلم یک پیراهن  بلند بافت کشمیر طوسی  می خواهد....

شب نگار

می خواهیم بخوابیم...روشنا چسبیده به من و زینا از پشت بغلم کرده....قصه شب گوش می دهیم...به این فکر می کنم ده سال بعد هیچ موجود چسبنده ی کوچکی کنارم نیست....حس درختی را دارم که ریشه دوانده و شاخه هایش از اطراف به آسمان رفتند...

شب نگار

چهارشنبه ی طلایی عزیزم

از این روزها که همه!خوش اخلاق اند،خوش خوراک اند و خانه به اشاره ای جمع و جور می شود،روشنا می خوابد،زینا با خودش بازی می کند نه با تبلت!من،من سرشلوغ می نشینم گوشه ی دنج خانه،قهوه و انجیرخشک و توت خشک می خورم و شماره دوزی می کنم....بوی قرمه سبزی شام آرام آرام در خانه می پیچد و من خوشحالم!

پ.ن:آقای میم آمد خانه گفت این بوی غذای ماست در راهرو پیچیده؟به خودم گفتم خوش به حالشون قرمه سبزی دارند

شب نگار دگرگونه!

با خواهر فرنگی نشین چای می خوردیم و گپ می زدیم...دکترا قبول شده در یکی از بهترین دانشگاه های اروپا،صحبت از کار و برنامه آینده ی من بود،رسید به ترجمه و علاقه و استعداد من به زبان،

آخر شب که رادیو"گنجشک لالا"پخش می کرد و دوتا دختر غرق خواب بودند،با خواهر خارج نشین چت می کردم...بغضم گرفت،چه انتظار طولانی برای شروع کار در پیش داشتم!از سال ۹۴تا احتمالا۱۴۰۴!!

نیمی سپری شده بود و نیم دیگر مانده..‌روشنا بیدار شد و حرف ناتمام ماند و بعد از شیر دادن به روشنا رفتم سراغ برنامه های رژیم که چرا بعد از حدود یک ماه و دوهفته وزنم خیلی کم نشده(می خواستم بهانه ی دیگری برای بغض کردن جور کنم!)

به سرم زد با متر سایزم را بگیرم و ببینم واقعا تغییری کردم یا نه!

باورم نمی شد،چیزی حدود۵،۶سانت دور کمرم کمتر شده بود!

از خوشحالی ذوق کردم تمام اندازه هایم تغییر کرده بود!

این نتیجه ممارست من به رژیم و ورزش بود...

پ.ن:اپلیکشین مانکن "قسمت آنالیز سایز دارد.